نيلوفر دهني
كرم شبتاب گفت: خرگوش، من هميشه ميكوشم مجلس تاريك ديگران را روشن كنم. جنگل را روشن كنم. اگر چه بعضي از جانوران مسخرهام ميكنند و ميگويند: با يك گل بهار نميشود. تو بيهوده ميكوشي با نور ناچيزت جنگل تاريك را روشن كني.
خرگوش گفت: اين حرف مال قديميها است. ما هم ميگوييم: «هر نوري هر چقدر هم ناچيز باشد، بالاخره روشنايي است.»
صمد بهرنگي
سالهاي دهه پنجاه، صمد بهرنگي، سرشناسترين نويسندهيي بود كه در زمينه ادبيات كودك و نوجوان مينوشت. اين نويسنده آذربايجاني در طول عمر كوتاه خود بيش از 20 قصه براي كودكان و نوجوانان نوشت. همچنين چندين مقاله درباره مسائل تربيتي و اجتماعي به رشته تحرير درآورد. بازنويسي افسانههاي آذربايجان و چند ترجمه از ديگر آؤار به جاي مانده او هستند. عمر صمد بسيار كوتاه بود. شايد اگر بيش از اين ميزيست شمار نوشتههايش از اين نيز فراتر ميرفت.
صمد بهرنگي تنها نويسنده ادبيات كودك بود كه از منظر سياسي به اين موضوع مينگريست. پيش و پس از او، تاكنون هيچكدام از انديشمندان و نويسندگان لزوم بازنگري در ادبيات كودك را جدي نگرفتهاند.
زندگينامه صمد بهرنگي
صمد بهرنگي، در دوم تير 1318، در محله «چرنداب» تبريز، در كوچه «اسكوئيلر» از پدر و مادري تبريزي به دنيا آمد و در كوچه «جمالآباد» در همان محل بزرگ شد و به دبستان رفت.
از صمد «خود زندگينامهيي» بر جاي مانده، تنها چند جمله درباره خود و خانوادهاش نوشته است: «مثل قارچ زاده نشدم بيپدر و مادر، اما مثل قارچ نمو كردم. ولي نه مثل قارچ زود از پا در آمدم. هر جا نميبود به خود كشيدم. كسي نشد مرا آبياري كند. نمو كردم مثل درخت سنجد، كج و معوج و قانع به آب كم و شدم معلم روستاهاي آذربايجان.»
پدرش «عزت» كارگر آوارهيي بود كه مثل بسياري از مردم، به ضرب سيلي صورتش را سرخ نگه ميداشت و روزگار ميگذراند. نام مادرش «سارا بيگم» بود كه در چهارده سالگي، به همسري پدر صمد در آمده بود. صمد در واقع چهارمين بچه خانواده بود! بعد از او دو دختر و يك پسر بودند. پدرش در ده سالگي صمد براي كار به قفقاز رفت و براي فرزندانش فقط يك كرسي ماند و تكه ناني و شايد هم گاهي استكان چاي و يك وصيت از پدر كه درس بخوانيد تا حقوقبگير شويد و خاطرتان جمع باشد كه آخر ماه، لااقل شندرغازي پول گيرتان ميآيد. صمد بهرنگي هرگز ازدواج نكرد و در 17 شهريور 1348، در 29 سالگي، زماني كه به همراه يك افسر ارتش شاهنشاهي به شنا رفته بود به طرز مرموزي در رود مرزي ارس غرق شد.
تحصيلات صمد بهرنگي
صمد بهرنگي سيكل اول را در دبيرستان تربيت تبريز خواند و در پي آن به دنبال برادر بزرگش، براي تحصيل به دانشسرا رفت. صمد در نامههايش از بيؤمري درسهاي آنجا به كرات گفته است. به قول خودش تنها براي اين درس ميخواند كه كارمند شود و باري از دوش خانوادهاش بردارد. سال 1336 صمد 18 سالش بود كه معلم شد و بنا به تعهدش به آموزش و پرورش روانه روستاهاي آذربايجان شد تا در آنجا تدريس كند. عشق و علاقه او به كودكان بويژه بچههاي صادق و بيآلايش روستايي سبب شد كه يازده سال تمام در آنجا بماند و در روستاهاي ممقان، خوراقان، قدجمان، گوگان و آخيرجان درس بدهد و به قول خودش درس بگيرد.
صمد از همان موقع كه وارد دانشسرا شد شروع به نوشتن كرد. در زمان تدريس هم مقالاتي مينوشت. در همين سالها ششم متوسطهرشته طبيعي را به صورت متفرقه امتحان داد و قبول شد. به دانشكده ادبيات تبريز رفت و در رشته زبان انگليسي، ليسانس گرفت. اما با آنكه مدرك ليسانس داشت و ميتوانست در بهترين مدارس پايتخت تدريس كند، باز هم به روستا برگشت و در همان جا ماند. عشق او به آموزش بر آنش داشت تا با فكري روشن و ايماني استوار، به روستاهاي آذربايجان برود و به كودكان درس بدهد، بياموزد و بياموزاند كه زندگي اين نيست و بيش از اينكه هست نيز ميتواند باشد. قصههاي صمد تنها براي كودكان بود آن هم نه كودكان اتو كشيده و عزيزدردانه بلكه مخاطب او همواره كودكاني بودند كه محروميت و فقر با گوشت و استخوانشان عجين شده است. قصههاي صمد در محتوا ضمن بهرهگيري از تمثيل و استعاره از زباني ساده و روان برخوردار است. شخصيتهاي اصلي، همه در طبقه محروم جامعه ريشه دارند و تنفر صمد بهرنگي به نظام طبقاتي در لابهلاي جملات آؤارش به وضوح محسوس است.
قصدش اندرزگويي به كودكان نيست و سعي ندارد از آنان موجودي مطيع و تو سري خور بار آورد، بلكه او ياد ميدهد كه عليه زورگو و ستمگر بايد شوريد و از اطاعتش شانه خالي كرد. در عين حال آموزش از خودگذشتگي، فداكاري و ناديده گرفتن منافع شخصي را فراموش نميكند. بهرنگي هدفش اين بود كه كودكاني انديشمند بار آورد تا جامعهيي انديشمند بسازند. با شاگردانش رابطهيي دوستانه داشت و براستي به آنها عشق ميورزيد. به هر روستايي كه ميرفت كتابخانهيي درست ميكرد و شاگردانش را به مطالعه عادت ميداد. با پاي پياده در روستاها ميگشت و براي روستاييان كتاب ميبرد. توصيه ميكرد حتما كتابهاي خوب را بخوانند. بعد درباره كتابها با آنها به بحث مينشست و حتي اگر اين فرصت را به دست نميآورد برايشان نامه مينوشت و طي آن با زباني بسيار ساده كتابها را بررسي ميكرد.
صمد يك استثنا بود، روشنفكري كه فكر روشنش به عمل درآمد و به كار گرفته شد.
دوران نويسندگي
صمد بهرنگي، قلم نويسندگي را از دوره تحصيل در دانشسراي مقدماتي به دست گرفت. زماني كه به همراه چند نفر ديگر، روزنامه ديواري «خنده» و «سوره باجي» را منتشر ميكردند. موضوع اصلي آن روزنامه اعتراضي بود به قوانين خشك دانشسرا و با روزنامههاي ديواري ديگر كه پر بودند از تعريف و تمجيد و نوشتههاي احساساتي، متفاوت بود. صمد با همين انتقادات بجا، دانشسرا را تغيير داده بود.
او طي يازدهسال معلمي خود در سالهاي 571346 مقالات و كتب زيادي به رشته تحرير درآورد و با مجلات بسياري از جمله «بامشاد»، «توفيق»، «كتاب هفته»، «راهنماي كتاب»، «آرش»، «كشكيات»، «مدآزادي» و... همكاري داشت . صمد حتي روزنامه «مهدآزادي» را در تبريز تاسيس كرد كه البته مدت چنداني دوام نياورد. در اين دوره پاي بسياري از نوشتههايش اسم مستعار داشت. از جمله: ص. قارنقوش، ص. آرام، چنگيز مرآتي، بابك بهرامي، آدي باقميش، دارويش نواب مراغي، افشين پرويزي، سولماز، داص و...
نوشتههاي بهرنگي را ميتوان به چهار بخش قصهها، مسائل تربيتي و اجتماعي، فرهنگ عاميانه و شعر و ترجمهها تقسيم كرد:
الف( قصهها شامل افسانه محبت، اولدوز و عروسك سخنگو، اولدوز و كلاغها، 24 ساعت در خواب و بيداري، پسرك لبوفروش، پيرزن و جوجه طلايياش، دوگربه روي ديوار، سرگذشت دانه برف، سرگذشت دومرول ديوانهسر، كچل كفترباز، كوراوغلو و كچل حمزه، ماهي سياه كوچولو، يك هلو وهزار هلو.
علاوه بر اين بهرنگي 16 اؤر را نيز بازنويسي كرد: آدي و بودي، بز ريش سفيد، به دنبال فلك، قصه آه، گرگ و گوسفند، موش گرسنه.
بهرنگي در كنار نگارش كتابهايي براي كودكان و نوجوانان به تاليف، ترجمه و گردآوري آؤار مختلفي هم پرداخت. از جمله «پارهپارهها» كه گردآوري بود و در سال 1341 نوشته شد. صمد بخاطر نگارش اين كتاب به ساواك احضار شد و چندي بعد هم او را از خدمت منفصل كردند.
ب( مقالههاي تربيتي و اجتماعي شامل: آذربايجان در نهضت مشروطيت ايران، الفباي فارسي براي كودكان آذربايجان، انشا و نامهنگاري براي كلاسهاي دوم و سوم دبستان، شش مقاله درباره شناخت و تاريخ، كندوكاو درمسائل تربيتي ايران و مجموعه مقالهها.
ج( فرهنگ عاميانه و شعر شامل: افسانههاي آذربايجان )دو جلد(، پاره پاره، تاپما جالار، قوشماجالار.
د( ترجمهها: خرابكار، دفتر اشعار معاصر، كلاغ سياهه، ما الاغها.
ه( نوشتههاي ناتمام شامل: «كلاغها، عروسكها، آدمها» و «سرگذشت نبي است».
بررسي شخصيت صمد بهرنگي
عارف ماكويي در كتابي درباره بهرنگي مينويسد:
«صمد بهرنگي بشدت حساس بود، نامههايش بشدت احساساتي بودند، قصههايش مردمي را مجسم ميكند كه احساس زندگي و زنده ماندن در او سخت پابرجاست و براي سلامت بخشيدن به اين امر تلاش ميكند.»
به گواه دوستانش و آنها كه او را ميشناختند، صمد بهرنگي، آدم شوخطبع و حاضر جوابي بود. او هميشه در صحبتهايش حالت شوخي خود را حفظ ميكرد و هر وقت كسي را لايق بحث جدي نميديد، شوخي شوخي، پدر طرف را در ميآورد، بخصوص وقتي آتشي ميشد و به شوخيهايش چاشني متلك هم اضافه ميكرد.
غلامحسين ساعدي درباره شوخيهاي صمد ميگويد: «استاد فوت و فنهاي اينچنيني صمد بود. او با همان زبان ملمع و حركت ملقلق خودش، وارد ميدان ميشد. در اين برخوردها، صمد با شكيلترين ترفندها و ظريفترين رفتارها رودر روي طرف قرار ميگرفت. مثلا فلان استاد را در نظر بگيريد كه خود را عالم دهر در فلان رشته ميداند، مثلا روانشناسي، وقتي با صمد مواجه ميشد و در جواب احوالپرسي همه، سري كج مي كرد يا بادي به غبغب ميانداخت كه بله، دود چراغ خورديم و مشغول تاليف چه اؤر علمي هستيم، يك مرتبه صمد ميپريد وسط كه راستي تازگي، عقده جديدي كشف نكردهايد?
صمد اگر حس ميكرد كه بودن او در جمعي ضروري است و ميتواند خدمتي بكند از رفتن به آن جمع خودداري نميكرد، هر چند كه حاضر بودن در آن جمع احتمال خطري هم داشته باشد. باشگاه فرهنگيان تبريز، بغل دبيرستان فردوسي، تازه تاسيس شده بود و اين باشگاه در آن زمان، محل تجمع معلمان بود، بخصوص معلمان تبريز. بيشتر معلمان براي ديدن دوستان، تفريح يا بازي شطرنج به آنجا ميرفتند. صمد هم هر وقت كه به تبريز ميآمد، عصرها سري به اين باشگاه ميزد. صمد دوستان معلمش را تشويق ميكرد كه در اوقات فراغت، سري به باشگاه بزنند. او ميخواست با حضور در آنجا، روي معلماني كه مجله و روزنامه ميخوانند، تاؤير بگذارد. صمد و دوستانش مديريت باشگاه را وادار كردند كه عوض اركسترهاي مبتذل، گروه عاشيقهاي آذربايجاني را به باشگاه دعوت كند و يكي دو بار هم در اين كار موفق شدند. باشگاه معلمان تبديل شد به جامعه معلمان و بيشتر تظاهرات بر ضد رژيم هم از همين باشگاه شروع شد.
صمد بهرنگي ماهي سياه كوچولويي بود كه ميخواست به دريا راه يابد. او ايمان داشت كه دريا عاري از تمام ناپاكيها و بدهيها است. دريا، دريا است، ايرادي در آن نيست. اگر كسي در آن غرق ميشود و به حساب نميآيد مربوط به عدم شناسايياش از دريا است. او همراه با موجي كه از دريا بر ميخاست بالا ميرفت و پايين ميآمد. صمد خود را جزيي از جمع ميدانست نه برتر از آن و نه جدا از آن. او نه مانند روشنفكران هم عصرش جلوتر از توده مردم بود نه عقبتر. او در متن اجتماع بود. به همين سبب هر جمعي او را عضو خود حساب ميكرد.
صمد در مواقع بيكاري بيشتر در كتابفروشيهاي معروف تبريز مينشست. چند نفر از مديران كتابفروشيها مثل كتابفروشي «شمس» و كتابفروشي «ابنسينا» از دوستان او بودند. حضور يكي دو ساعته او در آن كتابفروشيها و راهنماييهايش به مشتريها )اين را بخوان، آن را نخوان(، نه تنها از نظر مدير كتابفروشي كار ناخوشايندي نبود بلكه خيلي هم خوب و مناسب بود.
اين كتابفروشي و قهوهخانهيي كه در طبقه دوم كتابفروشي بود مدتي پاتوق صمد بود و معمولا صنفهاي مختلف كارگران و كاسبهاي محل و عدهيي از جوانان، در اين قهوهخانه جمع ميشدند. صمد با اغلب آنها دوست و آشنا بودند. بايد گفت كه صمد و دوستانش در راه افتادن كتابفروشي بطور موؤر كمك كردند.
هر وقت جلال آلاحمد، ساعدي، شاملو و بسياري ديگر به تبريز ميآمدند، به كتابفروشي شمس سر ميزدند و صمد نيز در اين كتابفروشي با آنان ديدار ميكرد. به نظر ميرسد فكر جلسه پرسروصداي دانشگاه تبريز كه با همت صمد و ساير دوستانش و با شركت جلالآلاحمد تشكيل شد، براي اولين بار در كتابفروشي شمس مطرح شد و صمد براي نخستين بار ترجمه شعر «هست شب» نيما را در اين گردهمايي خواند كه مورد توجه جلال و سايرين قرار گرفت.
از ديگر پاتوقهاي صمد، قهوهخانه جليل بود كه بعضي شبها را نيز در آنجا مي گذراند. قهوهخانه جليل در سر راه تبريز به آذرشهر و آخير جان بود. صاحب قهوهخانه جليل مرد ميانسالي بود كه صمد را خيلي دوست داشت. صمد بعضي از داستانهايش را در پستوي همين قهوهخانه نوشته و تمام كرده بود. صمد در اين قهوهخانه با خيليها، از روستايي گرفته تا شهري و شوفر و مسافر، آشنا و با آنها دوست شد و با آنها درددل خود را گفت و به درددل آنها نيز گوش كرد. بهترين توصيف را هم جليل از صمد كرده است: «او از آدمهاي اين زمانه نبود.»
صمد هميشه در اين فكر بود كه كاري اساسي بكند. گاهي ميگفت كه از نوشتن و گفتن و انجام دادن كارهاي كوچك، خسته شده، بايد يك كار بنيادي بكند. فكرش از همان ابتدا، ماوراي افكار بعضي روشنفكران جوان بود. او تا آخر عمر، علاقهيي به تشكيلات ضربهيي محدود نداشت و شايد بعضي وقتها كه در تنگنا قرار ميگرفت به اين فكر ميافتاد كه حركتهاي پرقدرت توام با فهم و دانايي موؤر است. ولي تا زنده بود، دنبال اين فكر نرفت. معلوم هم نيست كه اگر زنده ميماند چه ميكرد. بهرنگي درباره مرگ در داستان ماهي سياه كوچولو، چنين ميگويد: «مرگ خيلي آسان ميتواند الان به سراغ من بيايد، من تا ميتوانم بايد زندگي كنم. نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يك وقتي ناچار با مرگ روبرو شدم كه ميشوم مهم نيست. مهم اين است كه زندگي يا مرگ من چه اؤري در زندگي ديگران داشته باشد.»
در طول سالهاي دهه پنجاه و كمي پيش و پس از آن صمد بهرنگي سرشناسترين نويسنده ادبيات داستاني كودك و نوجوان ايران بود. صرفنظر از خلاقيت و توان فردي او، چندين عامل در شهرت او تاؤير داشت. در درجه اول تفكر سياسي اجتماعي او بود و ديگر مساله مرگ مرموز و شايد قتل او دراوايل شهريور سال 1348.
صمد بهرنگي را به نوعي ميتوان «هانس كريستين آندرسن» ايران ناميد چرا كه با در نظر گرفتن برخي ويژگيهاي آؤارش، ميتوان او را بنيانگذار ادبيات داستاني كودك و نوجوان، به معناي امروزي دانست. در آن دوران آؤار او خيلي زود مورد توجه نويسندگاني قرار گرفت كه براي كودكان و نوجوانان داستان مينوشتند. از جمله آنها ميتوان به «علي اشرف درويشيان» و «منصور ياقوتي» اشاره كرد.
البته نفوذ و تاؤير بهرنگي تنها به حوزه كودك محدود نشد و نويسندگان بزرگسال هم به تقليد از آؤار او به خلق آؤار مشابهي دست زدند كه از آن جمله ميتوان به كتاب «و خاك تشنگي بود» نوشته «م.ا.بهآذين» اشاره كرد كه تحت تاؤير ماهي سياه كوچولو نوشته شد.
بدون ترديد، «بيست و چهار ساعت در خواب و بيداري» صمد بهرنگي سرآغاز جديدي در داستان نويسي واقعگرايانه براي نوجوانان محسوب ميشود. خودش در اين باره ميگويد: «ادبيات كودكان بايد پلي باشد بين دنياي رنگين بيخبري و روياها و خيالهاي شيرين كودكي و دنياي تاريك و آگاه غرقه در واقعيتهاي تلخ و دردآور و سرسخت محيط اجتماعي بزرگترها...»، «بايد جهانبيني دقيقي به بچه داد: معياري به او داد كه بتواند مسائل گوناگون اخلاقي و اجتماعي را در شرايط و موقعيتهاي دگرگون شونده دايمي و گوناگون اجتماعي ارزيابي كند.»
تبلور اين انديشه، بخوبي در مجموعه داستان «قصههاي بهرنگ» آشكار است. طغيان عليه وضعيت موجود و افشاي تيرهبختيها و نمايش دنياي تاريك در سرتاسر قصهها درونمايه تمامي قصههاي اوست.
منابع:
جنبه تجسمي ادبيات كودكان در آثار بهرنگي )عارف ماكويي(
صمد بهرنگي، عزيزالله عليزاده
كتاب ماه كودك و نوجوان شماره 12
advertisement@gooya.com |
|